چون اون روز -17مرداد روز یکشنبه- گفتند از روز خبرنگاری بنویس یک خاطرهای بگود که ما هم حسمان گل وبلبل کرد و و آن خاطره را یادمان آمد واین قطعه را زدیم...
--------
باور بفرمایید ما یک روز که اتفاقا روز خبرنگار بود و کاری نداشتیم، داشتیم توی خیابان راه میرفتیم و آسمان را نگاه میکردیم و از اینکه توی آسمان و بالای سر ما کلی گوگرد و سرب و آهن و روی و منگنز و کفترچاهی و خاکاره و ریزگرد مشغول دلبری بودند، لذت میبردیم که ناگهان یکی با سر آمد توی شکم ماکه «های یارو، چیه داری آسمون را نیگا میکنی؟ نکنه خبرنگاری؟ داری خونه مردم را دید میزنی؟» ما که از همهجا وهمهچیز بیخبر بودیم و لحظهای داشتیم در عالم برهوت خود سیر میکردیم، ناگهان مثل غازهای وحشی پرپر زدیم و روبهروی آن بنده خدا خود را دیدیم که داریم توی چشمهای دوسهرنگش زل میزنیم. به پتهوتته افتادیم (همان تتهپته است،ولی چون ما خیلی گیج زده بودیم به حالت اولی دچار شدیم) و کلی قسم و آیه خوردیم که «نه به جان شما، ما خبرنگار نیستیم، یعنی هستیم،ولی در این لحظه خارج از دنیای خبرنگاری هستیم. شما فکر بد نکنید. ما فقط داشتیم توی آسمون میدیدیم که چقدر آهن بالای سر ما پرواز میکنن.» یارو که فکر کرده بود ما داریم سر خود را روی سر او میگذاریم یا به قول بچهها سربهسرش میگذاریم، چشمآغیلی رفت که نزدیک بود خدای ناکرده جانبه جانآفرین تسلیم کنیم و از قید تماشای آسمان دودگرفته هم بیخیال شویم. اما انگار که ایشان دل رحیمی داشته باشند، ناگهان به ما اتمام محبت کردند و قول گرفتند که دیگر به آسمان نگاه نکنیم و ما هم به دلیل آنکه تیپاً و روحاً انسانی سازگار با محیط هستیم، سرمان را انداختیم پایین و گفتیم:«چشم.» ولی باور بفرمایید که خیلی دلمان میخواست که دوباره آسمان را نگاه کنیم، ولی به دلیل آنکه قول داده بودیم، از آسمان دل کندیم. گفتیم بهتر است که به کوهوکمر برویم و کمی حس و حال طبیعی خود را به دست بیاوریم. این شد که رفتیم به کوه و نشستیم به تماشای آن. دیدیم که ناگهان از میان سنگلاخی کسی بیرون آمد و گفت:«شما مگر خبرنگاری که داری به بوم و باغ ما نگاه میکنی؟ شاید مفتش باشی و میخواهی خبر ببری که نکنه ما اینجا داریم تغییر کاربری میدیم.» باور بفرمایید که ما نه از تغییر کاربری سر در میآوریم و نه میدانیم که زیانهای تغییر کاربری چیست. ما فکر میکنیم که هر کس کوه را میکند فرهادکوهکن است و هر کس هم در زمینی بنایی میسازد برادرزاده کوروش هخامنشی است و احتمال دارد که قصدش ساختن یک تخت جمشید دیگری باشد. این شد که تا به خودمان آمدیم، گفتیم:«نه به جان شما، ما خبرنگار نیستیم، یعنی هستیم،ولی در این لحظه خارج از دنیای خبرنگاری هستیم. شما فکر بد نکنید. ما فقط داشتیم کوه وکمر را میدیدیم.» باور بفرمایید چشم اینیکی بدتر از آن دیگری بود و ما برای آنکه اوضاع خودمان را شیرین کنیم، راهمان را گرفتیم و آمدیم منزل. بهتر دیدیم جایی را نگاه نکنیم. روز خبرنگار هم مبارک ما باشد! همین.
طنزگاه مازیار سوادکوهی...
ما را در سایت طنزگاه مازیار سوادکوهی دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : savadmaza بازدید : 131 تاريخ : شنبه 20 شهريور 1395 ساعت: 12:46