اندر حکایت گیجی ما در برابر پرسش‌های یک مسافر

ساخت وبلاگ

امروز در روزنامه منتشر شد

باور بفرمایید دیروز به محض آنکه سوار تاکسی شدیم، پشت سر ما مسافر دیگری سوار شد. هنوز جابه‌جا نشده بودیم که گفت:«ببخشید شما می‌دونید کنسرت‌ها یک چیز غربیه؟» ما مثل موجودات کره مریخ نگاهش کردیم و به این مفهوم که نه  نمی‌دانیم. بعد دوباره پرسید:«ببخشید،‌شما اصلا کنسرت رفتید؟» باز انگار که برق ما راه گرفته باشد به چشم‌هایش زل زدیم، ‌به این مفهوم که نه نرفتیم. سه‌باره پرسید:«ببخشید شما فقط لب‌خوانی می‌کنید و لال هستید؟» حالا در این زمان انگار که کسی ما را قلقلک داده باشد، لبخند شیرینی زدیم و گفتیم:«نه‌خیر... ما متأسفانه هم گوش داریم و هم زبون.» مسافر با شگفتی گفت:«آخه این‌جوری که شما نگاهم می‌کردید اصلا شک نکردم که شما خدای‌ناکرده کرولال هستید.» بعد از چند لحظه‌ای مکث کرد وگفت:«خب،‌پس چرا جوابم را ندادید؟» البته این بار هنوز خنده‌های ملیح روی لب‌های ما ول می‌خورد که گفتیم:«آخه شما بدون هیچ مقدمه‌ای سوالی کردید که ماتوی باغش نبودیم.» مسافر گفت:«پرسیدم که کنسرت مال غربی‌هاست؟» ما هم گفتیم:«باور بفرمایید که ما اصلا نمی‌دونیم توی چی مال ماست وچی مال غربی‌هاست. واسه همینه که متوجه سوال شما نمی‌شیم.» مسافر خودش این بار خندید و گفت:«واقعا که توی باغ نیستی شما... پیاده  پیاده هستید، ببخشید.» رویش را برگرداند و ما هم یک ایستگاه بالاتر پیاده شدیم. باور بفرمایید.

 

طنزگاه مازیار سوادکوهی...
ما را در سایت طنزگاه مازیار سوادکوهی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : savadmaza بازدید : 125 تاريخ : شنبه 3 مهر 1395 ساعت: 19:01